دل تنگم! 

دل تنگِ خیلی چیزها 

دل تنگ این همه دل تنگی ها 

چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت! 

دل تنگم 

دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی

دل تنگ این همه نبودن ها 

دل تنگ این همه دل تنگی ها 

دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست 

دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست 

و تمام هست هایی که نیست! 

حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!! 

دل تنگ تر نیز خواهم شد 

می رسد روزی که بگویم: 

دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!! 

در نگاهت من همچون ابری تیره و تارم

بدان انکه از زندگی من چیزی بدانی

من در دریای بیکران نگاهت حتا من هم نبودم

زندگیم غرق در تنهایی و حسرت روزها , ی از دست رفته , گذشت

بدان انکه بدانم از دست دادن روزها بهانه ای بود برای بدست اوردن * تو *

زمانی بخود امدم ک تو را هم از دست داده بودم

هر روز زندگی من با حسرت گذشت و میگذرد 

کاش فرصتی بود 

کاش مجالی بود

* برای جبران  *

اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

باور نمیکنم اینک بی توام

کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده

در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...

کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم

هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...

میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...

بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....