یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
نوشته های عاشقانه,داستان های عاشقانه,داستان های اموزنده,داستان های پند اموز,داستان های زیبا,
جای تبلیغات شما
خرید شارژ
برترین کاربر ماه
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
شعر های عاشقانه
راز عاشقی و سبک زندگی
موزیک های عاشقانه جدید
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 391
  • کل نظرات : 147
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 36
  • افراد آنلاین : 14
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 785
  • گوگل امروز : 0
  • آی پی امروز : 139
  • بازدید دیروز : 767
  • گوگل دیروز : 0
  • آی پی دیروز : 221
  • بازدید هفتگی : 5,295
  • بازدید ماهانه : 13,537
  • بازدید سالانه : 66,562
  • بازدید کل : 297,568
  • اطلاعات
  • امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • آی پی شما : 18.226.133.205
  • مرورگر شما : Safari 5.1
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
نظر سنجی
چی شد که سر از شیدایی در اوردی ؟
نظر سنجی
سایت عاشقانه شیدایی چطور است ؟
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
دیگرامکانات

متن جانشین

هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
شیطان
  • تعداد بازدید : 239
  • شیطان

     

    امروز ظهر شیطان را دیدم !

     

    شیطان را دیدم نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمی داشت… گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم

    نصف روز خود را بی تو گذرانده اند… شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم:… به راه عدل و انصاف بازگشته ای

    یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟ گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها

    وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام می دهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟ شیطان در حالی که

    بساط خود را بر می چید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمی دانستم که

    نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا می تواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و می گفتم که : همانا تو خود پدر

    منی...

    برای این یکی فرق میکنه ؟!!!
  • تعداد بازدید : 174
  • برای این یکی فرق میکنه  ؟!!!

     

     

    مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند...    نزدیکتر می شود و می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب می‌اندازد.

     صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟

     این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

    دوست من ! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد . تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست . نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟

     

    مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: ببین،برای این صدف ، اوضاع فرق کرد." 

     

     

    انارهای عاشق
  • تعداد بازدید : 209
  • انارهای عاشق

     

    عصر نزدیک است ...

     

     با خلوت ِ همیشگی ام 

     

    در تراس ِ خانه 

     

    می نشینم روی صندلی چوبی ام 

     

    نگـــــــــــاه میکنم 

     

    به دور و نزدیکم 

     

    ...

     

    به آسمانی که آبی نیست 

     

    چون از بس چشم ها آبی ندیده اند 

     

    دیگر رنگ ِ  آبی را هم  نمیشناسند 

     

     

    به پرندگانی که در قفس نیستند 

     

    چون  مانندشان بسیار است 

     

    و یا شاید چون زیبا نیستند 

     

     

    به خورشیدی که زودتر از همیشه رفته 

     

    شاید حوصله ماندن را  نداشته 

     

    و یا شاید ...

     

     

    به ماه ای که در راه است 

     

    که بازامشب هم 

     

     حریر ابر تنش است 

     

     

    به حیاط همسایه 

     

    که چندیست  درخت انارش غم گین است 

     

    از شکوفه های مهجورش از شاخه 

     

    و .. 

     

    شاید انارها هم عاشق میشوند 

     

    ...

     

    همه چی آرام ِ آرام 

     

    و من خوشبخت نیستم 

     

    گله ای هم نیست 

     

    چون حوصله ای هم  نیست 

    گل شمعدانی
  • تعداد بازدید : 278
  • گل شمعدانی

     

    توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می خرد نگاه می کردم.

     

    چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.

     

    زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است

     

    ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های

     

    خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد ،

     

    از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود...

     

    زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم

     

    لبخندم را جمع و جور کنم. گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:

     

    نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.

     

    من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته،

     

    خوشبو و با طراوت. گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند،

     

    اما می دانی تفاوتشان چیست؟ بعد،

     

    بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:

     

    اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند.

     

    رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند،

     

    ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند.

     

    سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.

     

    چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.

     

    کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم.

     

    این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.

     

    قدر گل شمعدانی

     

    های خودتون رو بدونید